ماژیننیوز، نصراله صیادبیرانوند، گویی روز گذشته بود هراسان از خواب بیدار و با عجله و دستُ صورت نشسته راهی مدرسه شدم اما بین راه یادم افتاد که وااای تکالیف مدرسه رو انجام ندادم.
همش تقصیر دوستم بود، آخه بعد از تعطیلی مدرسه بلافاصله سراغم اومد و منم پریدم وسط کوچه؛ مامان گفت؛ تکالیفت و نوشتی؟ گفتم آره، همون تو مدرسه نوشتم با خودم گفتم کمی بازی میکنم بعدش میرم خونه و درسام و مینویسم اما تا دیروقت تو کوچه مشغول بازی کردن بودم و تنها چیزی که یادم نبود درس و مشق و تکالیفم بود، بعدشم که از فرط خستگی خواب امانم نداد.
با عجله کیفم و برداشتم و راهی مدرسه شدم اما به محض اینکه معلم تکالیف و ازمون خواست؛ خُب؛ وضعیت مشخص بود و مورد غضب معلم قرار گرفتم و این داستان بارها و بارها نه تنها برای من بلکه برای بیشتر بچههای آن دوره و زمان تکرار و تکرار میشد.
اما بعد از گذشت بیش از سه دهه از عمر ساعت شش صبح از خواب بیدار شدم اینبار احساس خوبی داشتم آنقدر خوب که شب گذشته خواب از چشمم گذر نکرد، همان حسُ حال گذشته رو داشتم تا از خانه بیرون زدم عقب سر را نگاه میکردم تا با نگاه مادر، بدرقه و راهی دبستان شوم.
بله دبستان..
اما اینبار نه برای ایستادن در صف کلاس و ترس از درس خواندن یا نخواندن یا لذت رفتن به اتاق مدیر مدرسه برای آوردن گچ و …
اینبار برای ثبت گزارش تصویری راهی دبستان شهید آوینی ۲ شدم.
به محض ورود به مدرسه اما، تمام خاطرات کهنه و قدیمی که در گوشهای از ذهن خاک میخوردند عیناً در مغزم تداعی شد و در کمتر از ثانیهای به خاطرات کلاس درس و دبستان و دوران سخت و البته زیبایش برگشتم.
ظاهر مدرسه که با مدارس ما تفاوت زیادی نداشت، دخترانه و پسرانه بودنشان باهم فرقی نمیکرد آبخوری در گوشهای از مدرسه، صبحگاه از جلو نظام، تلاوت قرآن و خواندن سرود ملی و …
اما صد البته مدارس امروزی نسبت به سالهایی که ما درس خواندن را تجربه میکردیم فرق بسیار زیادی کرده بود.
روشهای تدریس تغییر کرده و آموزگاران آنقدر با آرامش و طمانینه با دانشآموزان برخورد میکردند که حس یاد گرفتن را میتوانستم از نگاهشان بخوانم.
هرچند به نظرم هیچ چیز نمیتواند جای نوشتن با گچ روی تخته سیاه در آن دوران را بگیرد.
تصاویر به صورت اختصاصی ثبت شده و استفاده از آنها با ذکر نام عکاس و لوگوی درج شده بلامانع میباشد.