ماژیننیوز؛ صدای غریبانه قافلهسالاری که مقصد نهاییاش کربلاست میآید. اینجا سرزمین موعود است، گویا کاروان به مقصد رسیده و یاران به عظمت خورشیدی به نام “ثارالله” تکیه دادند و هر آن منتظر اذن و لبیک به فرمان امام(ع) و ولیشان هستند، اینجا عطش تصویر دلانگیز نینواست که در آن نظارهگر حماسهها و جاننثاری یارانی تکرار نشدنی و بینظیر است تا صحنههایی را رقم بزند و معنای کامل بودن انسان را به رخ بکشد؛ انسانهایی که در خوبی از یکدیگر سبقت میگیرند تا خود را به امامشان ثابت کنند.
محرم ماه عطش است، ماه ایثار، ادب، وفا و عاشقی، تمرین جانبازی با دستان قلم شده و رجوعی دوباره است، محرم مشق ققنوسی بودن است و عاشورا دانشگاهی است که تو را میخواند تا در آن مشق عشق، وفا، عاشقی و ولایتپذیری را نظارهگر باشی چراکه امام خوبیها، با وجود یارانش، حماسیترین شاهنامه جهان را رقم زد.
با آمدن محرم دوباره لباس سیاه میپوشیم و تکیهها را علم میکنیم، هیاتها و دستهجات عزاداری تشکیل میشوند؛ البته محرم همین لباس سیاه پوشیدن برای حزن و اندوه و سوگواری سالار شهیدان نیست بلکه باید در یک ظهر داغ و طاقتفرسا هرولهکنان بر مدار شعلههای عشق سوختن را تجربه کنیم شاید عنایتی شود و آن را درک کنیم.
ظهر عاشورا و روز موعود فرا رسیده است، روز جهاد، جهاد بر نفس، روز لبیک به فرمان امام و جهاد برای رضای خدا و کارزار بر دشمن فاسق، در ظهر این روز، خورشید بیرحمانه میتابد و شلاق سوزان عطش در خیام، لرزه بر تن شنهای دشت نینوا میاندازد.
سقا بیتاب و بیقرار برای رساندن آب به خیام منتظر اذن مولای خود است، گرما و لبِ عطشان کودکان و نازدانههای امام حسین(رع) او را مصمم کرده که هر طور شده آب را به خیام بیاورد؛ بالاخره سپهسالار دشت نینوا برای آوردن آب از فرات با اذن امام (ع) به دل سپاه دشمن میتازد، گویا زمان از حرکت ایستاده و نظارهگر این صحنه پرشور و حماسی است تا آن را ثبت کند و چیزی از قلم نیفتد، اهلبیت(ع) در خیام ملتهب و بیقرارند تا سقا با مشک پر بازگردد.
پس از کارزاری نفسگیر؛ سقا بالاخره به فرات رسید، آب به کویر لبهایش که از فرت عطش ترک برداشته بود خیره مانده بود و موج بر دستانش تضرع و استغاثه میکرد که بنوشد! اما ادب و وفا اجازه نداد هنگامیکه خورشید را در تلزینبیه نظارهگر بود و دعای دفع بلا میخواند، مگر میشود عباس آب بنوشد و حسین(ع) تشنه بماند؛ عباس آب بنوشد در حالیکه سهسالهها چشم به راه مشک عمو باشند! هیهات!هیهات!
سقا آرام آرام آب را از کف دستش به فرات برگرداند و مشک را سیراب کرد و راهی خیام تشنهلبان شد.
به تو میاندیشم سقای طفلان حسین(ع)، عموی باوفا، در آن لحظه که بیرقت بر زمین افتاد، بر تو چه گذشت! آنگاه که صدای العطش از خیمهها بیرون میآمد و شرم، خون تو را بجوش آورده بود؛ برتو چه گذشت! وقتی که همه یاران امام(ع) دلاورانه سربر بالین خاک نهادند و تنها مانده بودی با امام خویش، بر تو چه گذشت!
برخیز! سقای عطشان، برخیز و زانو نزن! زانو زن! بگذار دشمنان هلهله زانو زدنت را به گور ببرند؛ ماه بنیهاشم، برخیز! آخرین تکیهگاه قافله عشق برخیز! ذوالفقارت را بدست بگیر، بگذار تاختنت زمین را چون قلب دشمنان نگونبخت بلرزاند، امید زینب(س)، گامهایت آب فرات را طوفانی کرده است، وقت رفتن است! برخیز!
دست قلمشدهات را بردار و پشتوانه دریاها کن تا بر موجها بیاشوبند و شجاعتت را به پیشانی صخرهها بکوبند. افسوس و صد افسوس، دیگر نه مشکیمانده، نه دستی و نه عَلَمی! سقا مانده و کوهی از شرم و تنها به تنهایی برادر و امام خویش و اسارت قافله اهل بیت(ع) میاندیشد.
در این هنگام عباس(ع) که در خون غوطهور شده، صدا میزند “یا اَخا اَدرِک اَخاک” “ای برادر، برادرت را دریاب”
عباس، یگانه ادب و وفاداری، علمدار حسین(ع)، به راستی عَلَمت را بر کدامین قله به اهتزاز درآوردی که بعد از گذشت قرنها، هنوز تمام کوههای عالم به این بیرق همیشه سرخ، سوگند میخورند…
«صلیالله علیک یااباعبدالله»
ثبت تصویر: کامین ملکی.
پایان/
ثبت دیدگاه